ارامش باران ...
حـــــ ــرف هــــای بـــــ ــارونـــ ـــی

دلتنگی

 به این دلتنگی عادت دارم هر روز ... به قلبی که یه

تیکه چوب میشه ...

به زخمایی که امشب میزنی و تا قبل دیدنت زود

خوب میشه ...

به این دلتنگی عادت دارم هر روز ... به این که ساده

دارم میرم از یــــــــاد ...

به چشمایی که بستم یاد میدی همونی که دلش

اغوش میخواد ...

با بی محلی هاتم لحظه به لحظه باتم  ... همیشه

چشم ب راهتم کی بر میگردی ؟ ...

همیشه پا به پاتم شریک گریه هاتم تموم خاطراتم کی

بر می گردی ؟؟؟؟؟؟؟ ...

کسی اندازه ی من عاشقت نیست و نبـــــوده

واسه جدا شدن از من و خونه خیلی زوده ...


برچسبـهـ ـا : ✘ادامهـ مطلبـ✘

♥ جمعه 22 آبان 1394برچسب:احمد سعیدی,

ساعت 11:57 توسط ✔zahra❀:

جالبه بخونید

یه معلمی یک گدایی رو با دخترش دید که گدایی میکردن

دختره بسیار زیبا بود معلم رفت به پدرش گفت

که من میخوام با دخترت ازدواج کنم پدرش گفت که

یه شرط داره و اون اینکه سه

روز با ما گدایی کنی که در آینده به دختر من نگی گدا بودی

باهات ازدواج کردم اولش معلم مردد بود وبعد

قبول کرد تا دو روز کار گدایی رو انجام داد وبعد نشست و

شروع کرد به گریه کردن

گفت واسه چی گریه میکنی همش یه روز دیگه داری و دیگه

تموم معلم گفت من واسه گدا بودنم گریه

نمیکنم واسه سالهای عمرم که در آموزش وپرورش هدر رفت

گریه میکنم...

عجب پولی درمیارن گداها


برچسبـهـ ـا : ✘ادامهـ مطلبـ✘

♥ چهار شنبه 13 آبان 1394برچسب:درامد گدا / داستان ازدواج معلم با,

ساعت 14:36 توسط ✔zahra❀: